فردا شروع اطفاله و امشب امیدوارم آخرین شب از سری شب های بیخوابی من باشه. در واقع برام مهم نیست الان امشب بخوابم یا نه، مهم اینه که فردا تا شب تحت هیچ شرایطی نخوابم و شبش رو بخوابم در نتیجه و نهایتا به روال عادی زندگی برگردم

از تصمیماتمون اینه که پیش هم خوابیدن رو به هفته ای نهایتا دو شب کاهش بدیم، بیرون غذا خوردن رو که هزینه هنگفتی داره ماهیانه بر ما اعمال میداره رو هم براش یه مبلغی در نظر گرفتیم! برای شروع، امروز به جای کافی شاپ رفتن چای درست کردم و با شیرینی ورداشتم و رفتیم پارک و نشستیم روی نیمکتهای خوشکل روبه روی هممون و خوردیم و من بهش گفتم نوش جونت آقایی :)) و اوشون رکیک ترین الفاظ رو بر من روا دونست. سیگار رو به هفته ای پنج نخ رسوندیم و از کرده خود شادانیم؛ هر چند هر نخ این پنج نخ جوری میچسبه که بسته بسته ی قبل نمیچسبید!

+ یک مسئله ای هست! داره میخوره منو، روح و جسممو، اما بیا راجبش حرف نزنیم و از فرداشب، شب بیدار نمونیم
++ آقا چاقاله بادوما رو کی خورد؟ لعنت بهتون که همین یه ذره خوشی رو هم اینقد سریع ازمون میگیرین!
+++ حالا فردا چی بپوشم؟ :))
++++ با تشکر از تعطیلاتِ ما که بالاخره سر اومد! یه ماه آخه؟ چار روز بس بود دیگه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Connie هيوا شبکه پوچی نساج یار pressuremeasuremen دو قطبی Megan شیراز رویداد