تو تاریکی اتاقم، توی تختم لمیدم. هوا ناجوونمردونه سرد شد یهو. شومینه و شوفاژ و لباس پشمی خلاصه. فردا امتحان عفونی دارم. اما از ساعت هفت و نیم کتابو بستم و فکر و شعر و سیگار و کتاب. شایدم همین روزا همشون رو ترک کردم. شاید همین روزا خیلی چیزا رو ترک کردم. شایدم نه. خلاصه که نه حالی برای نوشتن هست، نه خوندن، نه هیچی. اما من هنوز همونم، همون منِ من. فقط سردرگم و خسته، احتمالا کمی غمگین، بیشتر تنها و ساکت، در خود فرو رفته و منتظر


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محمد بخشی ❣❀ مــ❤ـــاه گــ❤ـــل ❀❣ آلیسوم هیات ووشو ورامین Sean دانلود پایان نامه - پروژه Christine شرکت طراحي نما مد و پوشاک | کیف و کوله پشتی و کفش